من و پسر عمم تقریبا هم سنیم این ماجرا بر می گرده به بیش از یک سال پیش من ماشین زمان رو به اون زمان برمی گردونم و از اون زمون واستون نقل می کنم:
پسر عمم از کوچیکی همیشه به هر دلیلی هر وقت فرصتی براش پیش می اومد تا جایی که می تونست می خواست بهم ضربه بزنه
من هم اینو می دونم و می دونستم حالا هم که بزرگ شدم هیچ وقت اجازه ندادم بهش که از این فرصتا گیر بیاره جوری که اون زمون فکر می کردم که بچه ی خوبی شده و داشتم آروم آروم بهش اعتماد می کردم و این اعتماد هم یعنی فرصت دادن به اون که نیش خودشو بزنه به خاطر همین می ترسیدم نکنه بهش اعتماد کنم یک فرصتی پیش اومد که گفتم بهترین وقته که امتحانش کنم جوری که اگه بد بود جوی می شه خیلی ازش بدم بیاد و تا چند سالی بهش اعتماد نکنم اگه هم خوب بود که خوبه دیگه، دیگه اعتماد کردن بهش اشکالی نداره
خوب داشتم میگفتم قضیه از اینجا شروع شد که به حساب بهترین دوست اون که وحشت ناک به گفته ی اون(پسر عمم رو میگم) بهترین دوستشه نزدیکترین دوستشه نیاز به فلش داشت که دوستش با اعتبار پسر عمم رفتن به رو انداختن اول رفتن پیش پسر عمه ی دیگه ام فلشش 2 گیگ و بعد که از آشنایان دیگه (صرف نظر میکنیم از نسبتش)که 4 گیگ بود برداشتن حالا دیگه نوبت منه من اون روز رفته بودم خونشون نمی دونیم چی شده بود ولی اتفاقا با خانواده رفتیم که من تا اخر شب وایستادم اونجا من و پسر عمم و اون دوسته نامردش با هم بودیم که پسر عمم و دوستش از من خواستن که فلشم رو بیارم فلش من 2 گیگ بود چون نیاز نداشتم 2 گیگ گرفتم اون زمان گران بود من اون رو 13 هزار گرفتم البته ارزونترش هم بود البته یک سال قبلش حالا که خیلی ارزون شده من هم قبول کردم گفتم اینم فرصت تا این پسر عموم برادریش رو نشون بده من که تقریبا دوستش رو نمیشناختم به اعتبار پسر عمم اون رو بهش دادم حتی اون پسر عمه دیگم و اون اشنای دیگمون هم همینطور کرده بودند یعنی مطمئنن به اعتبار پسر عمم به اون دادن من گفتم الان نیاز ندارم ( 2 روز بعد کارش با فلش ها تموم میشد اخه با حافظشون نیاز داشت) اما بعد از 2 هفته دیگه باید لطف کنی بیاری ذیگه خودم دنبالش نمیام به پسر عمم بده تا بیاره بعد از 2 هفته نیاورد بعد از یک ماه رفتم دنبالش پسر عمم رو گفتم چرا نیاورده گفت مگه قراره بیاره گفتم یعنی چی گفت دیگه پشت گوشت رو دیدی فلش رو دیدی گفتم چی میگی قرار بود 2 هفته بده گفت میخواستی ندی گفت تو اصلا مگه به اون فلش دادی (جلوی چشش دادم تکه میندازی نامرد) نگفتم که به خاطر تو دادم حالم ازش بهم میخوره میبینید چقدر نامرده میدونید از اول حدس می زدم این کار رو کنه می دونستم اینقدر نامرده البته فکرش رو کردم هر کار کنه می تونم ازش بگیرم و فقط خودشون رو خراب می کنن این رو قبل از دادن فلشم فکر کردم حالا که این کار رو می کنه به خودم گفتم من که حالا حالاها به فلش نیاز ندارم بذار تا جایی که میتونه خودش رو خراب کنه البته این رو راست گفتم چون داییم همون موقع برام یک فلش خریده بود برای تولدم اما به خودش دادم البته خودش فلش داره اونم 2 تا اخه این روزا همه جا کامپیوتری شده اون هم که کارشه اخه مدیر دبیرستان بود و به داییم گفتم بهش هر وقت لازم داشتم ازت می گیرم به من حالا حالا ها نیاز نمیشه شاید به دردت یه موقعی خورد و هنوز که هنوزه لازمم نشده اخه یا از حافظه موبایلم استفاده میکنم یا .... بگذریم بعد از اون ماه به ماه یا هفته به هفته دوست نامردش رو می دیدم که به بهانه های مختلف الان دستم نیست هفته ی دیگه برات میارمو از این حرفا حتی چند بار پسر عمم رو تهدید کردم که ابروی دوستت رو می برم یه حالی از اون بگیرم می گفت الان میرم ازش میگیرم و ...اما ... من خوب می دونستم به راحتی با یک راه حل خوب راحت حالشون رو بگیرم می دونستم اینقدر ابرو دارم که بیچارشون کنم کمترین راه حل این بود که به خانوادهاشون بگم اون ها که رو سرم قسم می خورن اگه خانوادهاشون رو می گفتم و اونا بهم فلش رو پس نمی دادن ابروشون کلا می رفت می دونید چرا چون ابروی من زیاده یا .... هزار تا راه بود اما حس تنفری که از پسر عمم بوجود اومده بود نمیذاشت می گفت بذار خودش رو نشون بده و تو که به فلش نیاز نداری بذار از فلشت یه فایده ای ببری از اون پسره دوستش بگم که در مورد من اینطور فکر میکنه که من سطح خونوادم و زندگیم از اون ها بالاست پس تا جایی که بتونه منو تیغ بزنه و به خودشون می گه فلشو می خواد چکار مال من باشه این پول فلش که براشون پول حساب نمیشه اینا رو اون وقت می شد از چشاش خوند و از زبون رفیقاش اون بدبخت زیاد فیلم می بینه از این فیلمای گدا گشنه و ثروتمندا ایشون تو توهم به سر می برن یکم عقده ای هم شده فکر میکنه... بدبخت خودش به حساب بسیجیه البته از این بسیجی های دزد که بخاطره بسیجی بودنش تو سپاه استخدامش کردن می گن چرا مردم از هر چی بسیجی و شیخ و .. بدش میاد دلیلش اینه پشت اینا می خوان دزدی کنن( البته ببخشیدا چون دلم از این نفهم پر بود اینو گفتم) نمی دونه که اطرافیانم به خاطره همین حرفا نابودم کردم به خاطره همین حرفا تو زندگیم خوشی ندیدم به خاطر این حرفا یا خیلی چیزای دیگه همیشه غم تو دلم بود به خاطره این حرفا مثل یک ادم معمولی زندگی نکردم اما همیشه محکم ایستادم و همه فکر می کردن که خیلی خوشبختم در صورتی که خونوادم سطحشون متوسط هم نمی شد یکم از بلاهای اخیر رو گفتم در خاطره قبل بالاخره تقریبا یک سال گذشت بد من فلشم رو نگرفتم چون نمیدونم یه بغضی تو گلوم نمی ذاشت یه بلایی به سر اینا بیارم میخواست بدتر و بدتر بشه سر جام محکم خشکم زده بود که نذاشت کاری بکنم بعد از این یک سال این پسر عمه ی من که به حساب خودش بچه ی خوبی شده این امتحان کردش رو بهش گفتم که اخر سال شد و تو مردود شدی بیا اینم کارنامت البته باید به دست چپت بدم کارنامش رو دادم و اون میدونی چی گفت گفت وقتی که منو میترسوندی چند باری به دوستم گفتم که فلشت رو بده من رو خراب نکن اما اون گفت ول کن دیگه(بیخیال شو دیگه )(البته این رو بگم فلش های بقیه رو تو همون 2 هفته داد ) بهش گفتم دیگه اگه بخای فلشو بدی دیگه من قبول نمیکنم گفتم تو دلم خیلی ازت متنفرم فقط یه دوستی ساده باهات دارم . در صورتی که قبلا من باهاش مثل برادر بودم اونم مثل دشمن. تو دلم همیشه باور می کنید با اینکه فلشمو از دست دادم افتخار می کنم که اون امتحان رو کردم و جوری نقش بازی کردم که خودشو نشون بده که دیگه بهش اعتماد نکنم و بدتر از اینا ازش ضربه نخورم
سلام
وب قشنگی داری
برا داشتن یه قالب زیبائی مثل وب شما مرا راهنمائی میکنی؟!!
نوشته ی زیبایی بوداقامحسن

مرسی دوست عزیز